طرح دل 1
این سال های آخر کم تر از همیشه حرف می زد، بیش تر از همیشه راه می رفت
و ساعت ها بدون این که خواب باشد چشم هایش را روی هم می گذاشت.
وضو می گرفت، رو به قبله می نشست و چشم هایش را می بست.
یک روز هم تمام شعرهایش و جزوه ای که در شرح غزل های حافظ نوشته بود آورد وسط حیاط و سوزاند.
چندماه بعد وقتی بهار شد، محمدحسین به مشهد رفت و بیست ودو روز آنجا ماند.
آنجا حالش بهتر بود. دیگر نمی گفت: «حالت خواب در چشم هام پیداست.»
این روزهای آخر گاهی به هوش بود، گاهی نبود.
یک روز یکی از دوستان قدیم که آمده بود دیدنش،
پرسید: «آقا، از اشعار حافظ چیزی در نظر دارید؟»
او نگاهش کرد. چشم هایش که توی این صورت رنگ پریده، آبی تر شده بودند، برق زدند.
خواند: «صلاح کار کجا و من خراب کجا؟»
بعد سرش را توی بالش فشار داد و چشم هایش را بست.
نقل قول : طرح دل برای دلم هست و لا غیر
طرح دل این هفته علامه طباطبایی ره
- سه شنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۲، ۰۴:۳۶ ق.ظ